بسم رب الشهداء والصدیقین
یک ساعت است قلم و کاغذ درآورده ام که عقده های دلم را باز کنم
اما هرچه فکر کردم،نفهمیدم که از کدام درد شروع کنم
امام زمان
شهدا
رهبرم
جامعه
خیابونا
درس
....
موضوعاتی که ارتباط زیادی با هم ندارند
خواستم از امام زمان و دردهای آقا بنویسم،دیدم دلم اصلا یاری نمیکنه
دوست داشتم از شهدا بنویسم
ولی نشد
دلم هنوز اون صفا و نورانیت شهدائی رو نداره که بخواد عشق بازی کنه با شهدا
فهمیدم دلم باید دوپینگ بکنه
باید بره گلزارشهدا تا یه خورده شهدائی بشه
جاتون خالی رفتم بهشت زهرا
با شهدا نشستم یه دل سیر حرف زدم
از همه چیز گفتم براشون
میدونستم خبر دارن ولی اگه نمیگفتم دلم آروم نمیگرفت
همزمان نوای میثم مطیعی هم گذاشتم
تا نفس میزنیم همه
تادمی که مازنده ایم
یادمون نره از روی
شهدا شرمنده ایم
اونجا بود که قلم و کاغذ رو درآوردم و شروع کردم به نوشتن
اینجا بود که شهدا دلم را شهدائی کردند
بر صفحه دلم نوشتم:
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا
بل احیاء عند ربهم یرزقون
شهید نظر میکند به وجه الله
.....
شــــــــهدا شرمــــنده ایم
یاعلی