قافله پر زده تا عرش خدا را بیند
حسرتی می خورد آن بی سر و پا ، جا مانده
دوستانم همه رفتند زیارت امّا ....
خاک بر نفس که از کرب و بلا جا مانده
- ۴ نظر
- ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۰۳
قافله پر زده تا عرش خدا را بیند
حسرتی می خورد آن بی سر و پا ، جا مانده
دوستانم همه رفتند زیارت امّا ....
خاک بر نفس که از کرب و بلا جا مانده
لباس سال نو ام را سیاه خواهم دوخت
که سین اولم امسال، سوگ فاطمه است ....
عیدانه فاطمی :
هفت سین دلم را چیده ام
اولش را سوگ فاطمه گذاشتم
آخرش را « سر » در راه علی
میانش را کمکم کنید تا پر کنم
.
.
.
.
أغیثینی یا مولاتی
مجنون که دو چشمش به حسین و حرم افتاد چنین گفت:
لیلی به درکــــــ
فقط حسین بن علی را عشق است!
مشک ساقی روی خاک افتاده است
با لبی تشنه هلاک افتاده است
آبرویش پیش سقا رفته است
از خجالت سینه چاک افتاده است
................................
به فدای لب عطشانت یا باب الحوائج
امشب شب قدر است و من هستم گرفتار
مولا ببین من آمدم با چشم خونبار
من آمدم تا که براتم را بگیرم
شاید برم امسال پابوس علمدار
بسم الله الرحمن الرحیم
این شعر کوتاهی که در زیر میخونین یکی از اولین عنایت هایی بود که بر دلم شد
ان شاء الله که مورد قبول واقع شود
رنگ خزان گرفته دگر این بهار ما
این جمعه هم نیامده از راه ، یار ما
هر جمعه ندبه خوان شده ایم از فراق یار
با ناله ها و اشک و غم و انتظار ما . . .
. . . گویا وصال یار میسر نمی شود
علت کجاست ؟ معصیت بی شمار ما
این انتظار باعث پیری مان شده
گر رفتنی شدیم بیا بر مزار ما
ای جان ما بیا و سری هم به ما بزن
آتش گرفته است دل بی قرار ما
اللهم عجل لولیک الفرج
____________________________________________________________________
پ ن : این شعری است که در سفر جمکران در مهر ماه سال 1391 بر زبان دلم جاری شد
و همین سفر باعث شد که قلم هم به دست بگیرم
یا مهدی ادرکنی